رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

علمدارم!

اعتراف می کنم همون موقع که کاغذ تا شده رو از تو جیبت درآوردی و خصوصیات شخصیتیت رو برام خوندی عاشقت شدم ...


چه تناسبی وجود داره بین خودت و اسمت و نقشت تو زندگی من...همسر آینده ی مهربونم!تو همونی هستی که بارها برای داشتنت دست به دعا برداشتم و خدای مهربونم چه زیبا پاسخ دعاهامو داد...

خدایا بی نهایت شکرت...من رو هم لایق این همه خوبی قرار بده عشقم ...

چه خوشبختی بزرگی ست ملکه بودن برای تو :)


به نام خدا

پنج شنبه مامان اینا گفتن سه چهار روز بعد جواب نهایی رو میدیم

امروز صبح بابایی مامان جون رو موقع نماز صبح در مسجد دیدن اما مامان نتونسته بودن برن و جواب رو ندادن....در واقع چون نمیدونستیم چی بگیم مامان نرفتن...

امروز بعد از ظهر هم مامان جون تماس گرفتن

من نظرمو گفته بودم اما بابایی گفتن تا دوشنبه صبح صبر کنیم


طلفکی آقامون ! الان دل تو دلش نیست ! (زهرای خوش خیال !!!)


خدا رو شکر خدا رو شکر امروز تونستم نظرم در مورد مهریه رو به خانواده بقبولونم!یعنی عاشق خدام! خودش به وقتش یه استدلالاتی میاره به زبونم که همه قانع میشن!

شکرت خدای خوبم...کمکم کن تا آخرش باهات بمونم...

تصحیح میکنم : کمکمون کن تا آخرش با شما و با هم بمونیم !!!

خدایا شکرت...

بهت افتخار میکنم همسفر آینده ی عزیز و قوی خودم...
انشالله قدرت زیادت رو در راه جهاد در رکاب آقا استفاده کنی عشق ورزشکارم ...