رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله .. را یواشکی می گویم...

خجالت می کشم از تو که این روزها باید با تمام وجودم حضورت را درک می کردم اما همان درک ناچیز سابق را هم به فراموشی سپردم
شرمنده ام خدای مهربانم
در این شب زیبا که یادآور ماهگرد یکی شدنمان است به شما قول می دهم که باز هم شروعی از نو داشته باشم
شروعی بهتر از تمام شروع های قبلی...
شروعی برای پیمانی ابدی انشاالله

و اما یک ماه گذشت
یک ماه پر از خاطرات شیرین و چند موردی هم نمک در خاطراتمان داشتیم که همگی با صبر و گذشت همسر مهربانم به خوبی گذشت....

فرصتی برای نوشتن نبود

قشنگ ترین خاطراتمان در کهف الشهدا رقم خورد...بلافاصله بعد از عقد به عروسی و بعد هم برای تشکر به مزار شهدای گمنام رفتیم.مسافرتی کوتاه به شهر ما داشتیم.منزلمان را اجاره کردیم.چندین بار بیرون رفتیم و چندین بار به منزل والدین رفتیم.
خدا را شکر

اما عجیب دلم برای درد دل های مجردی و اشک های تنهایی و حرف های پنهانی با محبوب حقیقی ام تنگ شده

این روزها عجیب درگیر معنای "لااله الا الله" هستم

ازدواج هم با تمام فکر و خیالاتش به سرانجام رسید اما من هنوز دلتنگم...
خدایا هزاران مرتبه شکر
محبوب حقیقی ام
مرا دریاب...