رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

به نام آرامش بخش قلب ها

انشالله فردا شب این موقع ما عهد با هم بودنمون رو خواهیم بست

با هم بودنی تا اوج

تا خدا

اما امروز بر خلاف روزهای قبل درگیر هستم...با خودم ... شیطان مرتب وسوسه ام می کند... تردید می کنم...

خدایا کمکم کن


خاطره ی جالب امروز!

میخواستم برای بله برون یا حداقل عقد از یکی از اقوام دورمون که خیلی آدمای خوبی هستن دعوت کنم تشریف بیارن!احساس می کنم بعضی از آدما خودشون که میان فرشته ها هم باهاشون میان... اما امروز به محض اینکه مامانم زنگ زدن در مورد مثبت بودن نظر بابایی و اوکی شدن شغل علمدار بهم اطلاع بدن مجدد برادر همون فامیل دورمون تماس گرفتن بعد از یک سال باز هم منو خواستگاری کردن! و صدالبته جواب منفی هم گرفتن...


بابایی می خندید و می گفت بین دو قطب مخالف گیر کردی!راست میگه یکی چند تا مدرک دکترا و کلی پول و اسم و رسم داره ولی حتی لحظه ای در دلم حس مثبتی بهش نداشتم و ندارم و یکی دیگه که وعده ی حق خدا بوده و من ندیده دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت...حتی اگر هیچ کدام از این زرق و برق های ظاهری را نداشته باشد...

خدایا به هردومون آرامشی واقعی ببخش ای مهربان ترین مهربانان

به نام تو که نزدیک ترینی

تقریبا مطمئن بودم که علمدار و خانوادش پیشنهاد حضور بابا در محل کار رو رد میکنن و میگن آقا بی خیال اصلا نخواستیم از این خانواده ی سخت گیر دختر بگیریم!!!

اگه خودم بودم 90 درصد همچین کاری می کردم!

اما در نهایت تعجب تماس گرفتن و بابا رو دعوت کردن خونشون

الان که دارم مینویسم بابایی اونجا هستن و دل من در تب و تاب است!!!


این سومین قرار ملاقات مردونه هست


اولیش بابایی و باباجون تو ورزشگاه قرار گذاشتن

دومیش بابایی و علمدار بعد از برگشتن از سر کار دم در خونه قرار گذاشته بودن

الان هم سومی که خونه ی علمدار ایناست!


خدایا هرچی به صلاح هر دومون و بچه هامون هست همون رو رغم بزن

هرچی خدایی تره

پاک تره 

و خودتون و اماممون رو بیشتر خوشحال میکنه


برحمتک یا ارحم الراحمین...


بعد نوشت: نمیدونم الان باید بگم همه چی بخیر گذشته یا نه؟!فقط بهت من رو به افزایشه!

چرا علمدار خودش نیومده خونه؟!؟!


خدایا خودت یه راه اساسی جلوم بذار...نمیدونم چکار کنم....ذوقم داره فروکش می کنه هاااا !!!

خدای خوبم ازت ممنونم دلمو از همون اول اول به این بودن و این خواستن قرص کردی

کمکم کردی تا سر انتخابم بمونم و دیگه به هیچ خواستگاری اجازه ندم بیاد خونمون

مطمئنم اینهم آزمایشی بود از جانب شما...امیدوارم نمره خوبی گرفته باشم

شکر...


خدای خوبم ... کمک کن همون طوری که من از همین اول تو این عشق وفادار هستم اون هم تا ابد به من متعهد باشه... و هردومون سر عهدی که با شما داریم تا ابد وفادار بمونیم...

علمدارم!

اعتراف می کنم همون موقع که کاغذ تا شده رو از تو جیبت درآوردی و خصوصیات شخصیتیت رو برام خوندی عاشقت شدم ...


چه تناسبی وجود داره بین خودت و اسمت و نقشت تو زندگی من...همسر آینده ی مهربونم!تو همونی هستی که بارها برای داشتنت دست به دعا برداشتم و خدای مهربونم چه زیبا پاسخ دعاهامو داد...

خدایا بی نهایت شکرت...من رو هم لایق این همه خوبی قرار بده عشقم ...

چه خوشبختی بزرگی ست ملکه بودن برای تو :)


به نام خدا

پنج شنبه مامان اینا گفتن سه چهار روز بعد جواب نهایی رو میدیم

امروز صبح بابایی مامان جون رو موقع نماز صبح در مسجد دیدن اما مامان نتونسته بودن برن و جواب رو ندادن....در واقع چون نمیدونستیم چی بگیم مامان نرفتن...

امروز بعد از ظهر هم مامان جون تماس گرفتن

من نظرمو گفته بودم اما بابایی گفتن تا دوشنبه صبح صبر کنیم


طلفکی آقامون ! الان دل تو دلش نیست ! (زهرای خوش خیال !!!)


خدا رو شکر خدا رو شکر امروز تونستم نظرم در مورد مهریه رو به خانواده بقبولونم!یعنی عاشق خدام! خودش به وقتش یه استدلالاتی میاره به زبونم که همه قانع میشن!

شکرت خدای خوبم...کمکم کن تا آخرش باهات بمونم...

تصحیح میکنم : کمکمون کن تا آخرش با شما و با هم بمونیم !!!

به نام خدا

این روزها پیوسته تصویر یک تابوت مقابل چشمانم است

یک تابوت مزین به پرچم سه رنگ کشور عزیزم

تابوت مردی با دست های بسته

و صدای صلواتی که از درونم میجوشد...از طرف او برای مادر....

بلاخره روز موعود رسید

همه چیز طبق برنامه بود

حالا من باید جواب دهم

جوابی که در دل به آن اطمینان دارم اما هنوز جرات ابراز ندارم شاید...

بلاخره حرف مادرم این بار هم عملی شد...

چهلمین خواستگار به دلم نشسته

چهل و یکمی و چهل و دومی و سی و چندمی هم دوباره سر و کله شان پیدا شده

بزرگترها نظرشان این است که به افراد جدید هم فرصت جلو آمدن بدهیم

اما مقاومت میکنم...

من فردی کاملا مطابق با اصلی ترین معیارم را یافته ام و تا ابد تمام فکر و روح و عشقم متعلق به او خواهد بود...حتی حاضر نیستم یک لحظه غریبه ای را به حرم دلم که حالا صاحبش را یافته راه بدهم ...

خدایا تا اینجا هرچه بود لطف شما بود...

از اینجا به بعد هم خودتون هوامو داشته باشید ای مهربان ترین مهربانان...