- ۹۴/۰۴/۲۲
- ۰ نظر
به نام خدا
این روزها پیوسته تصویر یک تابوت مقابل چشمانم است
یک تابوت مزین به پرچم سه رنگ کشور عزیزم
تابوت مردی با دست های بسته
و صدای صلواتی که از درونم میجوشد...از طرف او برای مادر....
بلاخره روز موعود رسید
همه چیز طبق برنامه بود
حالا من باید جواب دهم
جوابی که در دل به آن اطمینان دارم اما هنوز جرات ابراز ندارم شاید...
بلاخره حرف مادرم این بار هم عملی شد...
چهلمین خواستگار به دلم نشسته
چهل و یکمی و چهل و دومی و سی و چندمی هم دوباره سر و کله شان پیدا شده
بزرگترها نظرشان این است که به افراد جدید هم فرصت جلو آمدن بدهیم
اما مقاومت میکنم...
من فردی کاملا مطابق با اصلی ترین معیارم را یافته ام و تا ابد تمام فکر و روح و عشقم متعلق به او خواهد بود...حتی حاضر نیستم یک لحظه غریبه ای را به حرم دلم که حالا صاحبش را یافته راه بدهم ...
خدایا تا اینجا هرچه بود لطف شما بود...
از اینجا به بعد هم خودتون هوامو داشته باشید ای مهربان ترین مهربانان...