رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

رویای آبی :)

*ღ* من و علمدار زندگی ام *ღ*

به نام تو که نزدیک ترینی

تقریبا مطمئن بودم که علمدار و خانوادش پیشنهاد حضور بابا در محل کار رو رد میکنن و میگن آقا بی خیال اصلا نخواستیم از این خانواده ی سخت گیر دختر بگیریم!!!

اگه خودم بودم 90 درصد همچین کاری می کردم!

اما در نهایت تعجب تماس گرفتن و بابا رو دعوت کردن خونشون

الان که دارم مینویسم بابایی اونجا هستن و دل من در تب و تاب است!!!


این سومین قرار ملاقات مردونه هست


اولیش بابایی و باباجون تو ورزشگاه قرار گذاشتن

دومیش بابایی و علمدار بعد از برگشتن از سر کار دم در خونه قرار گذاشته بودن

الان هم سومی که خونه ی علمدار ایناست!


خدایا هرچی به صلاح هر دومون و بچه هامون هست همون رو رغم بزن

هرچی خدایی تره

پاک تره 

و خودتون و اماممون رو بیشتر خوشحال میکنه


برحمتک یا ارحم الراحمین...


بعد نوشت: نمیدونم الان باید بگم همه چی بخیر گذشته یا نه؟!فقط بهت من رو به افزایشه!

چرا علمدار خودش نیومده خونه؟!؟!


خدایا خودت یه راه اساسی جلوم بذار...نمیدونم چکار کنم....ذوقم داره فروکش می کنه هاااا !!!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">